loading...
وب سایت رسمی روستای قـره داش شهرستان ماهنشان
مـــحـمــد مــحـمــدی بازدید : 721 پنجشنبه 17 دی 1394 نظرات (0)

مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است

همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند,

باد باعث طراوتش میشود 

آب باعث رشدش میشود 

و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد 

اما 

به محض منقطع شدن از درخت 

و جدايى از "اصل", 

آب باعث گندیدگی

باد باعث پلاسیدگی

و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبين رفتن طراوتش میشودمراقب وصل بودن به "اصالتمان" باشیم 

که انسانیتمان از بین نرود .

مـــحـمــد مــحـمــدی بازدید : 1001 جمعه 10 بهمن 1393 نظرات (0)
  • زود رفتن زَوال ندارد . ( زَوال به معنی آفت و بلا )
  • خَرِ مردمُ باید ییلایی سوار شد ( ییلایی به معنی یک طرفه نشستن - یِوَری ) 
  • سگ از کُله گرم نَمیجَه ( کُله به معنی خانه سگ - نَمیجَه به معنی فرار کردن ) 
  • خََرش رفته پی تَخته (  خرش به معنی اُلاغش - کنایه به کسی که کارش تمام شده )
  • سایه خُفت دَسخالَش هِی تیزَ ( سایه خفت به معنی کسی که همیشه در سایه درختان می خوابد - هی به معنی همیشه - دسخاله به معنی داس - کنایه به آدم تنبل است) 
  • کَک به تومّان (  کک نوعی حشره ریزاست که وقتی داخل لباسهای کسی میرود طرف را حول و ولا بر می دارد- تومان به معنی شلوار است - کنایه به آدمی که دست پاچه شده ) 
  • گوساله تو منال (منال به معنی گله گوسفند - کنایه به بی نظمی و ناهماهنگی است 
  •  طلا که پاکه چه منت از خاکه.  (کنایه به دزد ودست کج نبودن را می رساند)
  • حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی(کنایه از زحمت وخرج کردن برای کسی که قدر شناس نباشد)
  • موش تو سوراخ نمی رفت جارو به دمش بست.   (کنایه به کسی که در بین مردم جایگاهی ندارد ولی خودش را خیلی بزرگ می پندارد)
  • گربه قنج نکن    (کنایه از صحبتی نکن که باعث درد سر شود)
  • جوجه را آخر پاییز می شمارند   (کنایه از نتیجه کار آخر مشخص می شود)
  • عروسی بز ورقص غلاغ      غلاغ = یعنی کلاغ (کنایه از دو تاموضوع که به هم ربطی ندارند) 
  • آب دوغ که فوت نمی خواد   (کنایه از کار بیهوده کردن) 
  • کوهی اومده دهی رو در بیاره    کوهی= کسی در کوه زندگی می کند .  دهی = کسی که در ده زندگی می کند     (کنایه از کسی که در جایی قدرتی ندارند ولی ادعای قدرت می کند)
  • خر خاک می خوره دل خودش به درد میاید =  (کنایه از هر بلایی که بر سر هرکس رود مقصر خوش است وخودش باید تاوانش را پس دهد)
  • وعده سر خرمن = (کنایه از وعده های پوچ وبی اساس)
  • کوری که عصا کش کور دیگر است.      (کنایه از راهنمایی از کسی که خودش راه وچاه را بلد نیست)
  • خروس بی محل     (کنایه ازکسی که حرفی را جایی می گوید که نباید بگوید وکسی هم به او توجه نمی کند)
  •  یک بار جستی ملخی ، دو بار جستی ملخی ، بار سوم کف دستی ملخی   (کنایه از کسانی که خلاف کار باشند عاقبت گرفتار قانون می شوند) 
  • غوض بالا غوض  (کنایه از مشکل یا مصیبتی که در پی مصیبت دیگر رخ دهد)
  • عروس خیلی قشنگ بود دمل هم درآورد      (دمل :یعنی زخمهای جوشی که در روی صورت بوجود می آید    کنایه از زشتی عروس)
  • سگان از ناتوانی مهربانند وگرنه سگ کجا ومهربانی
  •  سیر به پیاز کفت ، ای مسکین چه بدبویی     (کنایه از اینکه دیک به دیک میگه روت سیاه)
  • آب که سر بالایی بره غورباقه ابوعطا می خونه
  •  نشاشیدی شوگار درازه 
  •  مرغ خاک میپاشه سر خودش
  • از دلی سگمونه که روبا می یاد سفر آرتمونو می بره
  • سازنه کم بید یه دسه از قوقه آمد سازنه = ساز زننده قوقه =روستایی دور دست کنایه از شلوغی که یک سری افراد غریبه هم واردش میشوند و شلوغی را افزایش میدهند
  • علف دم آخور تلخه = در مورد چيزي گويند كه انسان بدان دسترسي دارد، اما مورد پسندش نيست؛ مثل اينكه در خانواده اي دختر باشد و پسر از خانواده ديگر زن بگيرد؛ مانند: مرغ همسايه غاز است
  • فلان چیز یا فلان کس مثل خر حامومیه = اختیارش دست مردم است  - شخصی که مسئول حمام بوده خری داشته که هر کدام از اهالی لازم داشته افسار آن را گرفته و می برده
  • فلانی گربه قنج کرده = قتنه کردن و دو به همزنی - آتش بیار معرکه
  • فلانی پف مکنه به سر گشاد ساز=کنایه از کار بیهوده انجام دادن
مـــحـمــد مــحـمــدی بازدید : 756 جمعه 10 بهمن 1393 نظرات (0)

مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش که در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
وقتي از گل فروشـي خارج شد، دختري را ديد که روي جـدول خيابان نشستـه بود و هق هق گريـه مي کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: دختر خوب، چرا گريه مي کني؟
دختر در حالي که گريه مي کرد، گفت: مي خواستم براي مادرم يک شاخه گل رز بخرم ولي فقط ۷۵ سنت دارم در حالي که گل رز۲دلار مي شود. مرد لبخندي زد و گفت: با من بيا، من براي تو يک شاخه گل رز قشنگ مي خرم.
وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: "مادرت کجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به قبرستان آن طرف خيابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.

مرد دلش گرفت، طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت، دسته گل را گرفت و ۲۰۰ مايل رانندگي کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.

مـــحـمــد مــحـمــدی بازدید : 707 جمعه 10 بهمن 1393 نظرات (0)
 
زنی با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه اش بی غذا مانده اند.مغازه دار با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت : آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پولتان را می آورم مغازه دار گفت : نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفتگوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت : ببین خانم چه می خواهد خرید این خانم با من. خواربار فروش با اکراه گفت : لازم نیست خودم میدهم. فهرست خریدت کو؟ زن گفت : اینجاست.مغازه دار از روی تمسخر گفت : فهرست را بگذا ر روی ترازو به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر. زن لحظه ای مکث کرد و با خجالت از کیفش تکه کاغذی در آورد وچیزی رویش نوشت و آن راروی کفه ی ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پایین رفت.خواربار فروش باورش نشد.مشتری از سر رضایت خندید و مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ترازو کرد کفه ترازو برابر نشد آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند. در این وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت تا ببیند که روی آن چه نوشته شده است. روی کاغذ ، فهرست خرید نبود دعای زن بود که نوشته بود : ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری خودت آن را برآورده کن. مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد. زن خداحافظی کرد و رفت و با خود می اندیشید که فقط اوست که می داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است
مـــحـمــد مــحـمــدی بازدید : 904 جمعه 10 بهمن 1393 نظرات (0)


 


 
روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم . خطاب آمد : درصحرا برو ، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است . او از خوبان درگاه ماست . حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست . از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چه میکند . بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد . فورا نشست ، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد .

گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم ، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم .
اشک در دیدگان حضرت حلقه زد ، رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه . میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟
مرد پاسخ داد : نه .

حضرت فرمود : چرا ؟
گفت :
آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم .
درباره ما
Profile Pic
هدف از راه اندازی این وبسایت شناساندن ارمان واهداف و ویژگی های روستاست ***** همچنین جهت هر گونه نظر و انتقادات میتوانید با شماره زیر تماس بگیرید 09195472889
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما وبلاک روستا چطوره؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 222
  • کل نظرات : 28
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 42
  • آی پی دیروز : 109
  • بازدید امروز : 112
  • باردید دیروز : 468
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,809
  • بازدید ماه : 3,118
  • بازدید سال : 50,983
  • بازدید کلی : 625,382
  • کدهای اختصاصی